هلال احمر واژه رمزآلودی است که در چند دهه گذشته در تقویم حوادث و بلایای طبیعی ایران کنار هر حادثه جای گرفته تا التیامدهنده آلام آنها باشد. هرچند هلال احمر ایران در آنسوی مرزها شهره به امید و نجات و مهرورزی است؛ ولی در ایران به قدر کفایت به آن پرداخته نشده است.
پاژ نیوز | بهجرات میتوان گفت هیچ چیز بهتر از خاطرات امدادگران هلال احمر هویت،آرمان و زیروبم کار آنها را بیان نمیکند. ماجراهایی که هرکدام از آنها نقاط عطف و فراموش نشدنی در زندگی امدادگران و امداد شوندگان هستند و تا آخر عمر در یاد آنها باقی خواهد ماند و از ان متأثر خواهند بود.
هر چند که اگر منصف باشیم باید بگویم بار این خاطرهها روی دوش امداگران سنگینی خاصی دارد که بهنحو عجیبی باعث وزین شدن آنها شده است. ذهن امدادگران مملو از خاطرههای از این دست است که در ادامه راوی چندی از آنها خواهیم شد.
پریشان… پریشان…
شوق زیارت راه و مسافت نمیشناسد. پیر و جوان، زن و مرد هم نمیشناسد. از شرق و غرب عالم شیفته مرام حسین بن علی (ع) هستند. مزرا حسین (ع) جایی است که مذاهب رنگ میبازند، ادیان یکی میشوند و کفار هفتاد دو ملت نیز عاشق میشوند.
پیرزنی تنها بود و هراسان در مهران از این سو به آن سو میرفت. گویی کابوس زده یود و به هر که میرسید با زیان نامفهومی تمنای کمک میکرد. لیکن حرفهایش برای مسافران نامفهوم بود. تنها کلمهای که قابل درک بود واژه پریشان بود که مکرر تکرار میکرد.
بچههای هلال احمر بهسرعت متوجه اینسو و آنسو رفتن پیرزن درمانده میان جمعبت شدند و او را به گوشهای راهنمای کردند در ابتدا ارتباط با او سخت بود و سخت تشنه و خسته بود و تنها چیزی که از او شنیده میشد، پریشان… پریشان… بود. امدادگران با تجزیه وتحلیل رفتار او متوجه شدند، پاکستانی است تا مهران ایران آمده و اکنون کاروان خود را گم کرده است.
بچهها او را آرام کردند و با دقت به رصد برنامه کاروانها پرداختند و سرانجام توانستند او را به کاروان خودش برسانند. اشک شوق و شادی در چشمان پیرزن حدقه زده بود و مادرانه بچهها را در آغوش میکشید و تشکر میکرد.
خاطرهای از غلامرضا علی محمدی، مدیر عامل هلال احمر استان ایلام
میراث یک شهید
نامش مجید عسکری و معلم بود. اگرچه که در حوزه علمیه تحصیل کرده بود؛ ولی اهل علوم مدرن بود و به تدریس رشته رایانه مشغول بود. گویی تمام روز سروکله زدن با بچههای هنرستان نیز او را خسته نمیکرد که تصمیم گرفت بهعنوان عضو داوطلب امدادگران جمعیت هلال احمر مشغول فعالیت شود.
البته در حرم حضرت معصومه نیز بهصورت افتخاری خادم شده یود و با اینکه ۳ فرزند داشت، عضو فعال بسیج آموزش و پرورش نیز بود. نکته جالب زندگی مجید دوراندیشی و تدبیری بود که نتایج آن مدتها بعد معلوم شد.
روزی مجید با اهدای یک ویلچر که شخصاً آن را تهیه کرده بود به هلال احمر قم آمد و همین ویلچر شد سنگ بنای ایجاد بانک تجهیزات پزشکی امانی هلال احمر که امروزه نقش مهمی در خدمت رسانی امداگران به اقشار مختلف دارد.
لیکن این مرد اهل آرام و قرار نبود و گویی صدایی او را فرا میخواند با این همه فعالیت، تصمیم گرفت در سوریه به مدافعان حرم بپیوندد و به آزادسازی آخرین پایگاههای داعش در شمال حلب کمک کند.
سرانجام وی در آذر ماه ۱۳۹۶ در نتیجه انفجار خمپاره گروهک نکفیری به دیدار معشوق شتافت.
خاطرهای از محمدرضا بهرامی، مدیر عامل هلال احمر استان قم
عیدی که هرگز فراموش نخواهد کرد
هوای دلانگیز بهار و شیرینی عید روحیهها را مضاعف کرده بود. تازه بازدید میدانی پایگاه امداد و نجات شهدای هلال احمر سرگچینه یاسوج پایان یافته و تیم امداد در راه بازگشت بود.
امدادگران هنوز زمان زیادی در مسیر نبودند که متوجه خودروی واژگون شدهای در حاشیه جاده شدند. هیچ خودروی اورژانس یا پلیسی در محل نبود و از قضای روزگار آنها نخستین ناظران بعد حادثه بودند.
عملیات نجات بهسرعت طرحریزی شد تا مبادا آسیب خودرو واژگون شده به آتشسوزی منجر شود و دیگر سرنشینان آن دچار صدمات بیشتری شوند.
صحنه دردناک ماجرا اتفاق تلخی و آسیب سختی بود که موجب فوت مادر خانواده شده بود. بعد از واژگونی مادر خانواده از پنجره خودرو به بیرون پرت شده بود و صحنه حادثه چنان غمانگیز بود که حتی بچههای هلال احمر را نیز متاثر کرد، لیکن آموزشهای حرفهای اجازه نمیداد حتی یک ثانیه تلف شود.
چند نفر دیگر اعضای خانواده که در میان بدنه خودرو اسیر شده بودند را بیرون کشیدند و تصمیم گرفته شد جسد مادر خانواده زیر پتویی پنهان شود و بچهها این صحنه غمبار را به چشم نبینند. لیکن فرزند دردمند به نخستین کسی که پناه میبرد، مادرش است.
بچههای خانواده مصدوم که اوضاع بهتری داشتند؛ بیتابانه بهدنبال مادر بودند و متوجه شدند مادر زیر پتو قرار گرفته و اینجا بود که قیامتی به پا شد. اهل خانواده مصر دیدن مادر بودند و امدادگران که از حقیقت ماجرا با خبر بودند مقاومت میکردند.
کار به جایی رسید که صدای شیون، داد و فریاد اعتراض خانواده همه دشت را پر کرد و ضربات مشت و لگد بود که بر امدادگران فرود میآمد. امدادگران خم به ابرو نمیآورند و همچنان برنامه حرفهای خود را برای نجات و حفظ آرامش خانواده ادامه میدادند. سرانجام اورژانس رسید و خانواده آسیبدیده را به بیمارستان بردند. عملیات امداد و نجات تمام شده بود؛ ولی قلبی که در سینه ایرانی جماعت میتپد، ورای قلب خلق خاکی است.
امدادگران تصمیم گرفتند با خانواده به دیدار این خانواده ماتم زده در بیمارستان بروند و در سوگ مادر، غمخوار و تسکین دهند آنها باشند. دید و بازدید عجیبی در عید بود که باعث شد چند صباحی این خانوادهها در کنار هم باشند و الفتی نسبت به هم پیدا کنند.
بعدا که اعضای خانواده آسیب دیده از راز مقاومت امدادگران آگاه شده بودند از آنها تشکر و عذرخواهی کردند، لیکن همه خوب میدانستند که این عید را هرگز فراموش نخواهند کرد.
خاطرهای از کاظم فلاحی دوست، مدیر عامل هلال احمر استان کهگیلویه و بویراحمد